۱۳۸۶ دی ۳۰, یکشنبه

این روزها دلم یکی از آن داغ هایشان را می خواهد.
از آن ها که وقت خواندن خیال کنم که پشتم، زیر گردنم، حتی ناخن هایم می سوزند.
می بینم از پشت این پنجره ی همیشگی، تمام آمدنت و رفتنت و مکث هایت را.
می خواهم که نترسم وبگویم می خواهم. آن طورکه باید.
نمی دانم اگر دوباره ای باشد و بشود.
من هنوز جوانم.

۱۳۸۶ دی ۱۲, چهارشنبه

ما

دلم برایت تنگ است
و برای خودم.
می گوئی مگر چه فرقی هست
و من فکر می کنم.