۱۳۸۷ اردیبهشت ۱, یکشنبه

برگمان برایم بهترین است । برگمان برایم بزرگترین ; و اینکه فکر کنم چگونه فکر می کند و از کجا به جائی می رسد و در آن میانه از کجاها می گذرد و چه می بیند و می فهمد و حس می کند، همیشه به این ختم می شود که گرمکنم را بپوشم، ظرف آبم را پر کنم و اگر زمستان نباشد و اگر در تهران نباشم و هوا مثل بهار در تورنتو نباشد ونسیم خوشی بوزد و آفتاب کمی مایل بتابد، آنقدر که مطمئن باشم سردرد نخواهم گرفت به جای رفتن روی ترد میل بروم بیرون و بدوم .

این روزها به شدت فیلم نگاه می کنم . انگار دوباره سوالی دارم وبه عادت روزهای مدرسه گیر داده ام که خیلی زود همه چیز را از همه جا و از هر نظر و به هر جهت و در همه ی موارد و در هر احتمالی وهر شکلی وهر... بدانم و ناگهان به طور بی ربطی حس کردم که برای این مورد فیلم های آنتونیونی بهترینند. بنابر این برای دو هفته هر سه روز یکبار شبها وقتی همه خوابند می پرم توی کاناپه ی کرم رنگ محبوبم و تماشا می کنم . البته با یک فنجان چای نعنا در پهلو.