۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

چنان با جهان درآمیخته ام که مرگ هر انسان از جانم می کاهد
ارنست همینگوی

۶ نظر:

ناشناس گفت...

نکونش همچیننننننن. چرا کم می نویسی بابافکر کنم شما هر وقت مسیر تو به این وبلاگ بوخره یک چیزی می نویسی نه؟ههههههههههههههههههه.
منرا شناختی آهره خودشه

Gabriel گفت...

پس تولد هر انسان هم به همون نسبت باید ادم رو خوشحال بکنه. و چون جمعیت جهان رو به افزایش هست نتیجه میگیریم همه باید خوشحال تر بشن هر روز !

ناشناس گفت...

پس با اسلحه وداع کن !

بنیامین جوادی گفت...

سلام زیباست

روان می نویسین

فضای خاص و متفاوتی داره کاراتون

خیلی دوست دارم باهاتون تو زمینه نوشتن بیشتر آشنا شم

من وبلاگ نویسم البته کتاب غزل و ترانه من با نام سایه روشن هم چاپ شده خوشحال می شم تو لینک دوستانتون باشم شما رو هم لینک کردم و خوشحال تر می شم به شعر های من هم سر بزنین در ضمن در فیس بوک هم عضوم
در پناه خدای مهربان باشین

یا حق

ناشناس گفت...

کاش جهان آنقدر بزرگ بود
و ما آنچنان تنها
که سفری دور
تنها اميد ِ يگانه ء ديدار بود
ديدار انسان با انسان
برای جرعه ای شراب و نغمه ای ترانه!

کاش جهان آنقدر کوچک بود
و ما آنچنان با هم
که همگی انسانها گويی بر گرد ميزی
نشسته به باده نوشی
و باز گويی قصه های عشق هاشان
در شبی خاطره انگيز!

farangis گفت...

salam hielda jan khoobi
cheghadr boye dabirestan o oon nimkat haye nafti ro mishe hess kard
hanooz ham k atish misoozooni shabihe oon bokhari class k haftei ye bar hava mifrestadi
cheghadr deltange doostaye oon sal hastam
naghashihat
ziba larni
oon naghsh kootah shab yalda ye to hanoozam baraye man behtarine chon doostam ro mibinam
ya behtar begam koodaki ha o nojavooni ha
cheghadr deltang oon roozaye sadegiam