۱۳۸۶ آبان ۲۰, یکشنبه

اینک بهشت

مرد جوان با چفیه ای به دور گردن مصمم به دوربین نگاه می کند. مرد جوان با همان نگاه، آیه هایی از قرآن کریم را از روی کاغذی که به نظر متن وصیتنامه اش هم هست روخوانی میکند.مرد جوان از جهاد میگوید و ازشهادت. دوربین خاموش می شود. پسرک فیلمبردار دستی به سر و روی دوربین میکشد و می گوید مشکلی وجود داشته و باید ازاول بگیرند! همه دوباره به جای اولشان بر می گردند. ضبط شروع میشود. مرد جوان همانطور که اسلحه اش را در هوا نگه داشته مکثی میکند واینباربه جای تکرار مصمم جملات مقدس رو به مادرش نشانی بازاری را می دهد که صافی آب را ارزانتر می فروشند!

این صحنه ای ست از آخرین فیلم هانی ابو اسد فیلمساز فلسطینی تبار که اخیرا جایزه ی بهترین فیلم خارجی در جشن گلدن گلوب را از آن خود کرد به نام اینک بهشت .این فیلم همچنین نامزد دریافت جایزه ی اسکاردر بخش فیلم های خارجیست.

سعید و خالد، دو دوست دوران کودکی برای شرکت در یک عملیات انتحاری درتل اویو انتخاب می شوند. آنها که مدتهاست منتظر این لحظه اند فقط 48 ساعت فرصت دارند تا آخرین ساعتها را با خانواده و دوستان سپری کنند. در سکوت و آرامشی همانند شبهای قبل. کسی نباید چیزی بداند.
روز بعد در خانه ای قدیمی همه ی اعضای عملیات جمع شده اند. پسرها حمام می کنند. سرو صورتشان اصلاح می شود، بمبمبها را روی بدنشان جاسازی می کنند و لباس می پوشند. در این پیراهنهای سفید تمیز و کت و شلوار سرمه ای بیشتر تازه دامادانی را میمانند اماده برای رفتن به حجله!
یکی از زیباترین صحنه های فیلم در این سکانس اتفاق می افتد. در یک لانگ شات بسیار زیبا برگرفته از تابلوی معروف لئوناردو داوینچی، همه اعضای گروه این دو رابرای خوردن آخرین شام همراهی میکنند. درست در همان ترکیب بندی و نور. دلم میخواهد به جای سالن سینما در خانه ام بودم و می توانستم این صحنه را چندین بار ببینم و همین طور با خودم فکر ببافم!
همه چیز درست پیش می رود تا اینکه در لحظه ی ورود به خاک اسرائیل در اثر حضور یک گشتی اسرائیلی سعید و خالد ناچار به فرار میشوند واز هم جدا می افتند.خالد خودش را به ماشین گروه می رساند ولی هر چه صبر میکنند از سعید خبری نمی شود... اینجا لحظه ی شروع د استان است.

تصویری که اغلب ما از بمبگذار انتحاری در ذهن داریم موجودیست با صورتی پنهان شده زیرنقابی سیاه.موجودی که برای رسیدن به آنچه که حق می پندارد ازهیچ خشونتی ابا ندارد.
با قهرمانان ابو اسد ما به غزه میرویم. وارد کوچه پس کوچه های قدیمی میشویم که هر لحظه با صدای یک انفجار تازه می شوند. با قهرمانان او با بمبگذارانی آشنا می شویم که شاید اگر در همسایگی ما بودند با هم چای می خوردیم، حرف می زدیم و شاید به هم عاشق می شدیم! با داستان ابو اسد یک بار دیگر با خودم تکرار می کنم که بد ترین آدمها در نظر ما، می توانند دوست داشتنی باشند اگر ایمان داشته باشیم که آنها هم حاملان بخشی از حقیقتند.

کاییس ناشف در نقش سعید با حضوری بسیار سبک و روان ما را به عمقی ازنادیدنی ترین وناگفتنی ترین لحظه هایی می برد که یک بمب گذار انتحاری به عنوان یک انسان تجربه می کند،لحظه ی انتخاب. سعید که در ابتدا بسیار بی مسئله و راحت شرکت در عملیات را میپذیرد، از نیمه ی داستان یعنی درست بعد از جدا افتادن از گروه دچار دو دلیست. میان رفتن یا ماندن، میان زندگی ویا مرگ و به قول خودش نه در جستجوی بهشت،فقط برای فرار از این جهنم!

هانی ابو اسد که فارغ التحصیل مهندسی هواپیما ست فعالیت در زمینه ی سینما را با تهیه کنندگی و ساخت فیلم مستند برای شبکه های تلوزیونی شروع کرده است. در 1992 موفق به ساختن اولین فیلم کوتاه داستانی خود به نام خانه ی کاغذی میشود که داستان پسر نوجوان فلسطینی است که سعی میکند خانه ی از دست رفته شان در جنگ را باز سازی کند. این فیلم برنده ی چندین جایزه ی بین المللی می شود. بعد از یکی دو تجربه ی کوتاه شروع به ساختن فیلم بلند می کند. تا این لحظه پنج فیلم بلند کار کرده که عروسی رعنا و اینک بهشت از مطرح ترین کار های او بوده اند.
ابو اسد داستان خودش را می گوید. داستان مردم و سرزمینی را که زندگیشان کرده. برای من رمز این دلنشینی و تاثیر گذاری در همین یگانگی و نزدیکی او به جزئیترین تصاویر، لحظه ها و شخصیتهایی است که دنیای او را می سازند.
قلبم برای برنده شدنش در گلدن گلوب می تپید. قلبم برای برنده شدنش در اسکار هم می تپد! نمی دانم ولی شاید فهمیده شدن او و داستانش امیدی است برای همه ی کسانی که از زندگی و سرزمینشان داستانها دارند برای گفتن...داستانهایی که معمولا وارونه تعریف شده اند!

هیچ نظری موجود نیست: